شربت شهادت
من شهید میشوم !
ر از تولد نوزادي بود که نامش را محمود گذاشتند و اين مولود در آن سال ها که مصادف با ماه مبارک رمضان هم بود، براي خانواده توام با برکت گشت چه آن که سرنوشت اين پسر در آينده، مايه فخر و مباهات اهالي خانه و محله گشت.
سال هاي کودکي محمود همراه بود با آغاز نهضت خونين مريدان خميني کبير در سال ?? و اين گونه بود که محمود از همان ايام، گوشت و پوست و استخوانش با انقلابي گري در شهر خون و قيام عجين گشت.
چند سال بيشتر نداشت که به کتب مذهبي و علوم ديني علاقه و شيفتگي خاصي داشت و از اين رو بود که در پايان دوره ابتدايي با موافقت و ياري پدر، تحصيلات حوزوي اش را در مدرسه علميه مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني آغاز کرد.
در سال هاي نوجواني در کنار درس و بحث طلبگي و اهتمام به فراگيري زبان عربي، به جهت کمک مالي به خانواده به دنبال کار گشت و بدين سان مدتي در کارخانه ، ايامي را در مغازه و همچنين روزهايي را در عرصه نقاشي ساختمان سپري کرد، ضمن آن که کمک حال خانواده در کار زراعت و کشاورزي نيز بود.
سال ?? که فرارسيد بيش از پيش خود را در اقيانوس حرکت مردمي عليه رژيم سفاک شاه سهيم مي دانست.
تشکيل گروه ضربت
پاييز همين سال پس از آن که رژيم در قم و برخي شهرهاي کشور اعلام حکومت نظامي کرد، به همراه ديگر جوانان انقلابي همشهري اش، به منظور مقابله با مزدوران پهلوي ، گروه ضربت را تشکيل داد که در اثناي درگيري ها با گاردي هاي شاه، حتي چندين بار نيز تا مرز شهادت پيش رفت، تا آن جا که خود به دوستانش مي گويد:« يک روز وقتي گاردي هاي مزدور را در خيابان چهارمردان ديديم شروع به گفتن شعار مرگ بر شاه کرديم.اين بار که نيروهاي گارد دستور تيراندازي به سوي مردم را داشتند، به محض شنيدن شعار مرگ بر شاه به تعقيب ما پرداختند و ديوانه وار شروع به تيراندازي کردند. در اين تعقيب و گريز ، يکي از برادران به شهادت رسيد. دو نفر از گاردي ها به تعقيب من ادامه دادند. براي گريز از چنگ آن ها به سوي کوچه اي دويدم که بعد متوجه شدم بن بست است. در يک لحظه مرگ را در مقابل چشمانم ديدم اما خواست خدا اين بود که آن روز به شهادت نرسم. در اين موقع چشمم به درب خانه اي افتاد که نيمه باز بود. بلافاصله خود را به داخل آن خانه انداختم که در همان لحظه رگبار مسلسل گاردي ها به در و ديوار خانه اصابت نمود…»
هنوز انقلاب رسما به پيروزي خود نرسيده بود؛ اوايل دي ماه سال ?? که بيم توطئه هايي از سوي رژيم پهلوي و ايادي آن از جمله هجوم چماق بدستان به شهر مقدس قم مي رفت، محمود و گروهي از جوانان مومن و انقلابي امنيت شهر را به ويژه در شب ها برعهده گرفتند.
نقش شهيد در کميته استقبال از امام (ره)
اين شهيد والامقام همچنين به هنگام ورود امام به ميهن، نقش موثري در کميته استقبال از بت شکن قرن ايفا کرد.
پس از سرنگوني نظام ???? ساله شاهنشاهي و تشکيل کميته انقلاب اسلامي ، نيز همچنان به فعاليت هاي انقلابي خويش و دفاع از آرمان هاي شهداي نهضت پرداخت و به جهت آن که از سال ها قبل در رشته رزمي فعاليت مي کرد، در آن ايام در عرصه مقابله با قاچاقچيان اسلحه و مواد مخدر از خود رشادت ها نشان داد.
از آن جا که شهيد صبوري مبارزه با ظلم را تنها محدود به مرزهاي داخلي نمي ديد تنها حدود يک سال پس از پيروزي انقلاب ، به همراه تني چند از مجاهدان ايراني و افغاني راهي افغانستان شد تا از ملت مظلوم اين کشور جنگ زده که تحت اشغال کمونيست هاي شوروي شده بود، حمايت کند.
پس از بازگشت به ميهن در اسفندماه همان سال، به جمع سبزقباهاي پاسدار انقلاب پيوست و در سپاه منشا خدمات و فداکاري هاي بسياري شد.
هنوز چند روزي از آغاز سال ?? نگذشته بود که غائله کردستان وارد ابعاد پيچيده اي شد و محمود بي درنگ با ديگر ياران پاسدارش به سنندج رفت تا به پاک سازي اين خطه از ايران اسلامي از لوث منافقان و اشرار بپردازد.
تابستان همين سال براي آموزش توپخانه به اصفهان اعزام شد و با فنون و روش هاي استفاده از سلاح هاي سنگين و فنون آشنا گشت.
تجاوز سراسري و خباثت آميز بعثيان جيره خوارِ صدام که به ميهن اسلامي آغاز شد، در مهر ?? در ابتدا با گروه بهداري به خرمشهر و ديگر شهرهاي جنوبي اعزام شد اما از آن جا که اجازه حضور در خط مقدم را نداشت، در بازگشت به قم تقاضاي جنگيدن کرد که با آن موافقت شد و اين بار در آبان ماه عازم جبهه فارسيات اهواز شد و در بخش توپخانه به نبرد با کفار بعثي اهتمام ورزيد.
به علت کارايي در انجام وظيفه و همچنين به لطف قدرت بدني و نظامي، علاوه بر فرماندهي توپ ??? در عمليات هاي چريکي و شکار تانک هاي دشمن و پاکسازي ميادين مين با همکاري برادر رزمنده و تکاور ، شهيد اميني بيات که سرانجام بر اثر انفجار مين به شهادت رسيد، شرکت مي کرد.
بهمن ماه سال ?? فرا مي رسد و زندگي برادر محمود وارد مرحله جديدي مي شود؛ او در اين ماه به صورت کاملا ساده مراسم ازدواج خود را برگزار کرد و هزينه عروسي را با مقدار پولي که مادر همسرش به عنوان خريد ساعت به وي داده بود، به حساب دولت شهيد رجايي واريز کرد.
حفاظت از بيت امام در جماران
آن شهيد والامقام پس از مدتي که دوره فرماندهي و تکاوري را در منجيل گذراند، به قم بازگشت و اين بار با ورود به بخش حفاظت سپاه در تابستان سال ?? به وي ماموريت داده شد که در بيت حضرت امام (ره) در جماران که يکي از آرزوهاي ديرينه اش بود، انجام وظيفه نمايد.
پاييز همان سال به نيمه هاي خود رسيده بود که مسئوليت مديريت داخلي پادگان امام حسين (ع) بر عهده اش گذاشته شد و او علاوه بر کارهاي اداري به آموزش رزمندگان عازم به جبهه نيز مي پرداخت.
پس از مدتي در بازگشت مجدد به قم در زمستان سال ?? ،محافظت از بيت آيت الله مشکيني ، امام جمعه قم را عهده دار شد.
مدتي که در قم و تهران مسئوليت هاي کليدي و مهمي داشت ، مدام دلش هواي جبهه ها را مي کرد، اين گونه بود که پيش از فرارسيدن نوروز سال ?? خود را به سرزمين هاي عشق و حماسه رساند.
ابتدا به جبهه شوش رفت و آموزش هاي لازم را به نيروهاي بسيجي و پاسدار و ارتشي ميداد.
خورشيد اولين روز سال ?? هنوز غروب نکرده بود که فرمان حرکت به سوي دشمن در عمليات فتح المبين صادر شد.
شعار شب حمله شهيد در عمليات فتحالمبين
شهيد برجعلي زاده صبوري، شب قبل از حمله در مراسم دعا ، شعار« يا زيارت يا شهادت» را با قدرت و هيجان زيادي سر مي داد و همرزمانش را به استحکام هر چه بيشتر ايماني در برابر دشمن بعثي فرامي خواند.
يکي از همرزمانش چنين تعريف مي کند:« وقتي عمليات اصلي فتح المبين با رمز يا زهرا(س) شروع شد، ناگهان باران گلوله بود که از هر سو آغاز گشت. در اين هنگام ناگهان صدايي شنيديم که مي گفت برادري در داخل کانال عراقي ها مجروح شده وقتي به آنجا رفتيم برادر محمود را ديديم که بر زمين افتاد و ذکر و تکبير مي گويد.
در داخل کانال تعداد زيادي جنازه هاي عراقي ديده مي شد. ظاهرا اين طور به نظر مي رسيد که محمود با جسارت و چابکي غير قابل تصوري به اين کانال نفوذ کرده و ضمن درو کردن تمام افراد خط آتش دشمن يک تنه تمامي آن ها را به هلاکت رسانده و خود مجروح گشته است.
من شهيد ميشوم!
در همان لحظات بود که خبر پيروزي هاي نيروهاي رزمنده اسلام در اولين مرحله از عمليات به ما رسيد و ما اين خبر خوش را به محمود داديم و او با تکبيرگويان با صداي بلند گفت: من شهيد خواهم شد. شما برويد و کارتان را ادامه دهيد. فقط مرا از اين کانال خارج کنيد که نمي خواهم در ميان اين دشمنان بي دين جان داده باشم».
روز دوم فروردين ماه يکي دو ساعتي به ظهر مانده پس از استقامت بسيار که لبانش به ذکر و تسبيح حرکت مي کرد، بر اثر شدت جراحات و خونريزي بسيار در حالي که هنوز وسيله نقليه مجروحين از منطقه عملياتي خارج نشده بود به درجه رفيع شهادت نائل شد.
پيکر پاکش پس از چند روز به قم منتقل گشت و روز هشتم فروردين ماه مصادف با شب شهادت حضرت زهرا(س) پس از تشييع باشکوه و طواف گرد ضريح مطهر حضرت معصومه (س) به همراه ديگر شهدا در گلزار شيخان قم به خاک سپرده شد.
وصيت نامه شهيد محمود برجعلي زاده صبوري ، پر است از معارف ناب و درس هاي آموزنده اي براي همه ما؛
بسم الله الرحمن الرحيم
اکنون، آن روز فرا رسيد که هر لحظه انتظارش را مي کشيدم تا شايد بتوانم به ديار هميشه زندگان بپيوندم و دينم را به اسلام و قرآن ادا کنم. امروز مي بينم؛ رژيم بعثي مخالفت خود را با امت مسلمان تا جايي رسانده که آنها را به توپ و موشک مي بندد ليکن بي خبر از آن جاست که اينان (رزمندگان کفرشکن اسلام) از مکتب حسين -عليه السلام- الهام گرفته اند و شهادت را پيروزي مهم تري مي دانند. من چند ماموريت به عنوان پيوستن به نيکان (شهدا) رفتم ولي سعادت نيافتم. شايد بتوانم در اين خطه خوزستان (محل زندگي مسلمانان) که به وسيله صدام تکريتي و به دستور اربابانش اشغال شده خاري باشم تا در موقع بلعيدن، گلويشان را بدرم. بايد بگويم که اين ناجوانمردان که نتوانستند به ما ضربه کاري بزنند اگر بخواهند از نظر اقتصادي چاه هاي نفت ما را بگيرند؛ آنقدر مي جنگيم تا خونمان با طلاي سياه آميخته شود و کارشان را مختل سازد و اين گونه اسلام را به آنها بنمايانيم و اين چنين جهان را به حيرت وا داريم و ادامه خون حسين بن علي -عليه السلام- را به نمايش بگذاريم. … پدر و مادرم براي اسلام نگران باشند نه براي من. پدر بزرگوارم! بعد از من چيزهايي را که از من باقي مانده به آنهايي که از من طلب دارند بدهيد مثلاً بانک و جاهاي ديگر، به آن صورت بدهکاري ندارم اگر داشته باشم يادم نيست، يک اندازه هم خيرات بدهيد . به فرموده امام از نظر مادي به فقرا بنگريد و از نظر معنوي به اولياء الله ]بنگريد[. سعي کنيد به فقرا کمک کنيد . برادر و خواهرهايم را قرآن تعليم دهيد و آنها را به جريانات روز واقف گردانيد. به جاي اين که ناراحت شويد خوشحال شويد زيرا افتخار از اين بزرگ تر نيست. خداحافظ پدر و مادر و برادران و خواهرانم . شما را به خداي بزرگ مي سپارم تا زنده هستيد از خدمت کردن به اسلام سستي نورزيد. … حماسه گران ايراني مي خروشند و خون مي افشانند. تاريخ نويسان قلمشان از حرکت باز نمي ايستد. جوانان با فرياد الله اکبر به لقاءالله مي پيوندند. پدران صبر و بردباري پيشه مي کنند تا خانواده را همچنان پا برجا نگهدارند و مادران شيردل با داغي که به گوشه جگرشان رسيده همچنان با ياد خدا استقامت مي کنند. چرا؟ پرواضح است، اينان فقط به پيروزي قطعي اسلام فکر مي کنند و اين جانبازان را که در جبهه مي بينيد هدفشان نابودي کفر و نفاق است. آيا وقت آن نرسيده ما هم دينمان را به اين ملت زحمتکش و ستم کشيده ادا کنيم؟ ما مي رويم. اميدواريم خدا هم ما را بپذيرد و اين شهادت را سرپوش گناهانمان کند . به مادرم بگوئيد برايم گريه نکند چون از اجر و ثوابي که بايد برايش بنويسند کم مي کنند و اصلا افسوس نخورد. بلکه افتخار کند. برادرانم و خواهرانم را حزب اللهي و در خط امام تربيت کنيد تا حسابي در مقابل مسامحه گران بايستند . پيامم به ملت بيدار هميشه در صحنه اين است که هيچ گاه از امام و خطش جدا نشويد .
فداي همه شما ملت ستم ديده/ محمود برجعلي