موانع بازدارنده از گمراهي
انسان در شرايطي زندگي مي کند که دوزخ بر همگان به يک معنايي احاطه دارد، به اين معنا که دنيا به سبب شرايط خاص خود همانند دوزخي است که بر زندگي بشر احاطه دارد. از اين رو گفته اند همگي از صراطي که برروي دوزخ ساخته شده است مي گذرند؛ چراکه مسير حرکت به سوي کمالات از صراط مستقيمي مي گذردکه در درون دوزخ دنيا ساخته شده است. اگر انسان به دنيا بنگرد مي بيند که شرايط به گونه اي است که دوزخ، او را احاطه کرده است. از چهار سوي انسان، شهوات و وسوسه هاي ابليسي به انسان هجوم مي آورد. تنها از بالا و پايين انسان است که هجوم شيطان و وسوسه هاي آن وجود ندارد؛ چرا که در سمت آسمان خداي يگانه اي است که پناهگاه انسان است و در سمت پايين او سجده گاهي است که به سجده، شيطان را فراري مي دهد.
در انسان زميني، هفت دري است که مي تواند به سوي دوزخ و بهشت باز شود. گوش و زبان و چشم و مانند آن، هم مي تواند عامل دست يابي بشر به کمالات باشد هم عامل مهم براي رفتن به نواقص دوزخي شود. از اين رو گفته اند که دوزخ را هفت در است. البته انسان مي تواند اين درها را به سوي کمالات باز کند و به بهشت درآيد. چنان که براي بهشت يک در اختصاصي ديگر است که آن قلب است؛ چرا که قلب آدمي، جايگاه الله است و در آن تنها خداوند قرار مي گيرد. پس اگر در قلب را بگشايد جز خداوند نمي بيند و اگر بسته شود هيچ کسي در آن وارد نشود؛ چرا که اين خانه، خانه خداست و ابليس را نيز بدان راهي نيست. البته قلب، بيمار مي شود و مي ميرد و يا سنگ مي گردد و سخت مي شود ولي هرگز خانه دشمن خدا نمي شود؛ چرا که قلب همان خانه عقل است و عقل مظهر خداوندي است و کسي را اجازه نمي دهد تا در آن درآيد.
بنابراين، تا زماني که انسان را عقل و قلبي است، فطرت سالم و سليمي وجود دارد که مي توان اميدوار شد که به راه هدايت درآيد و اگر اين قلب سنگ شد و سخت گشت، ديگر اميدي نيست تا درهاي هفت گانه ديگر به سوي بهشت باز شود، چرا که گوش و چشم و ديگر راه ها و درها براساس قلب و عقل است که مي توانند حق را از باطل بازشناسند و راه را از چاه تشخيص دهند. با مرگ قلب و عقل و يا سخت شدن آن براي درها و راه هاي ديگر، امکاني نيست تا حق را بشناسند و به سمت و سوي آن حرکت کنند.
اين بدان معناست که انسان بايد همواره بکوشد تا اگر راه ها و درهايي ديگر چون چشم و گوش آلوده شد، اجازه ندهد تا زنگارهاي آن چنان عقل و قلب را فراگيرد که سنگ و سخت گردد و کاملا راه قلب بسته شود که ديگر همه راه هاي بهشت بر او بسته خواهد شد.
نقش ايمان و تقوا در جلوگيري از گمراهي
از آن جايي که راه هدايت در ذات انسان باز است و فطرت و عقل و قلب آدمي به سوي کمال گرايش دارد، لذا بايد به گونه اي عمل کند که اين راه، همچنان باز باشد و اجازه ندهد تا وسوسه هاي شيطاني اندک اندک راه را بر او ببندد و راه ضلالت را بر او بگشايد. از اين رو خداوند در آيات 20و 21 سوره سبا، ايمان را مهمترين مانع پيروي انسان از شيطان و بازدارنده از گمراهي معرفي مي کند، چرا که ايمان، عامل استواري روح کمال طلب انسان و عامل ثبات قدم در دنيا و آخرت و مصونيت يابي از وسوسه هاي ابليسي و گمراهي است. (ابراهيم، آيه 27)
ايمان موجب مي شود تا آدمي نسبت به حقيقت هستي شناختي کامل يابد و بر پايه حکمت و فلسفه آفرينش زندگي خود را سامان دهد و مراقب کارها و رفتارهاي خويش باشد. (مائده، آيه 105)
تقوا نيز عامل توجه آدمي به خداوند و مصونيت وي از وسوسه هاي گمراه کننده شياطين مي شود. (اعراف، آيات 201 و 202) به اين معنا که تقوا، هم موجب مي شود تا آدمي همچنان در مسير کمالات خواهي فطرت و عقل باشد و از نقص و پليدي گريزان گردد و هم اجازه ندهد تا ابليس با وسوسه هاي خويش او را به سمت واگرايي از کمالات سوق دهد.
البته در مسئله حرکت در مسير الهي و دوري از گمراهي، هرگز نبايد از رحمت الهي (نساء، آيه 113) و فضل خداوندي (همان) غافل بود. به سخن ديگر، انسان مي بايست به اين نکته باور داشته باشد که همواره تحت ربوبيت الهي است و اين خداوند است که در حقيقت بقاي حرکت در مسير فطرت و عقل را تضمين مي کند و او را از وسوسه ها و دسيسه هاي ابليس و زياده خواهي هاي نفس نگه مي دارد. چنين توجهي به معناي باور به ربوبيت الهي و ضامن اصلي ايجادي و بقايي حرکت در مسير توحيد و هدايت است.
در اين ميان انسان بايد تلاش هايي داشته باشد تا عنايت و فضل الهي به او دوچندان شود. بنابراين افزون بر ايمان فطري و عنايت الهي مي بايست به اموري تمسک جويد که تقواي ذاتي و فطري انسان را تقويت کرده و عنايت خداوندي را افزايش دهد. اين جاست که ذکر خداوند (اعراف، آيات 201 و 202)، پايبندي به آموزه هاي الهي که در قالب صراط مستقيم دين (حمد، آيات 6و 7) و تعاليم وحياني قرآن (مائده، آيات 104و 105و نيز يونس، آيه 108) ارايه شده، موجب مي شود تا اين فطرت، همچنان باقي بماند و سلامت عقل و قلب به او در تشخيص حق از باطل ياري رساند و گام هاي درستي در مسير کمالي شدن خود بردارد.
در اين ميان افزايش روحيه تسليم و حق پذيري (روم، آيه 53) و اخلاص در عبوديت و خالص شدن براي او، موجب مي شود تا بيش از پيش ملتزم به معارف الهي (اعراف، آيه 175و طه، آيات 120و 123)، اطاعت از آموزه هاي پيامبران (طه، آيات 83 و 85) باشد و گام در راه پذيرش ولايت مطلق خداوند بردارد (اعراف، آيه 30) و خداوند نيز به سبب همين اطاعت و ولايت پذيري، راه عبوديت را بيش از پيش به روي وي بگشايد و احکام الهي را روشن تر از گذشته به او بنماياند (نساء، آيه 176) و هدايت او را خود به دست گيرد.
به سخن ديگر، هر چه انسان در مسير تقواي عقلاني و فطري گام بردارد، درهاي معرفت بيشتري به سوي وي گشوده مي شود؛ چرا که داشتن تقواي عقلاني و فطري نخستين شرط براي هدايت پذيري است (بقره، آيات نخست) و پس از آنکه اين تقواي فطري به تقواي کامل يعني عمل به آموزه هاي وحياني کلي تبديل شد، دريچه معرفت به سوي وي گشوده مي شود و هر چه بيشتر به اين احکام و آموزه هاي وحياني عمل کند، درهاي تازه براي او باز مي شود. اين گونه است که در مسير عبوديت مطلق قرار مي گيرد و به عنوان عبدالله، از هرگونه وسوسه ها در امان و عصمت قرار مي گيرد. (حجر، آيات 39 تا 42و نيز اسراء، آيات 61 تا 65)
اگر بزرگان کامل و واصل در عرصه عبوديت ربوبي همواره سخن از عمل به علم مي کنند، از اين روست که عمل به هر علمي، دريچه اي به سوي معرفت بزرگ تر باز مي کند. بنابراين نتيجه علم اجمالي با عمل، علم تفصيلي خواهد بود که عمل به علم تفصيلي موجب مي شود تا علم کامل تري به دست آيد.
به سخن ديگر، عمل به علم اليقين، موجب مي شود تا عين اليقين حاصل آيد و با عمل به عين اليقين، انسان به حق اليقين برسد که برتر از آن، دانشي و معرفتي نيست، چنان که عمل به حق اليقين همان عبوديت مطلقي است که باطن و گوهر آن ربوبيت آدمي بر ماسوي الله است.
زماني که انسان به مقام عبوديت مطلق ربوبي رسيد، چون خداوند اخلاص او را خالص مي گرداند از مقام مخلصين (به کسر لام) يعني اخلاص دارندگان به مقام مخلصين (به فتح لام) يعني خالص شدگان مي رسد که ديگر هيچ وسوسه دروني و بيروني بر آن کارساز نيست. (ص، آيات 82 و 83 و آيات پيش گفته)
بنابراين، خداوند در مرحله نخست با عنايت و فضل آغازين خود که همان رحمت رحماني است، در فطرت و عقل بشر، تقواي عقلاني و فطري را گذاشته است که قدرت تشخيص ابتدايي را فراهم مي آورد. اگر انسان به همين تشخيص ابتدايي عمل کند، به معرفت هدايتي الهي از طريق آموزه هاي وحياني دست مي يابد و چون به اين معرفت هدايتي و آموزه هاي وحياني عمل کند و در کار خويش اخلاص داشته باشد، به فضل و عنايت رحيمي الهي مي رسد و خداوند او را خالص مي گرداند که در اين صورت ديگر در دژي وارد مي شود که هيچ چيزي او را آسيب نمي رساند. اينجاست که گمراهي ديگر براي خالص شده الهي معنا و مفهومي ندارد، چرا که در مقام عصمت الهي قرار دارد و عاصم او خداوند است که برتر از او نگه دارنده و حافظي نيست.
نويسنده : سلمان محبي